نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خدا هیچ کس رو چشم به راه نزاره

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 12:21 | |







1 (102).jpg

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 12:19 | |







دختر پسرا حتما بخونید

مشکل اصلی در روابط دختر و پسر پسران در روابط دوستی به هوس و غریزه جنسی خود بیشتر بها می‌دهند و پس از اولین ارتباط جنسی دچار وابستگی جنسی می‌شوند یعنی رابطه جنسی آنها گسترده‌تر می‌شود. آنها در تمامی ملاقات‌های بعدی دنبال فرصتی برای تأمین این نیاز هستند... از مشکلات و آسیب های دوستی دختر و پسر قبلا برایتان زیاد گفته ایم. اما این بار شاید بد نباشد نگاه متفاوت تری به این مساله بیندازیم. این که دخترها درباره دوستی با یک پسر چه فکری می کنند و این دوستی از نگاه پسران چه شکلی دارد. دخترها تصور می‌کنند دیدگاه پسرها همانند آنها است و همین‌طور بالعکس. اساس روابط دوستی، شناختن دیدگاه‌ها و طرز فکر جنس مخالف در رو‌به‌رو ‌شدن با وقایع و اتفاقات است، تا بتوان از این تجربه در زندگی مشترک استفاده کرد. اما این یک اصل گم‌شده در روابط دوستی دختران و پسران است. دختران تصور می‌کنند پسران تشنه احساسات هستند و پسران نیز تصور می‌کنند دختران نیاز جنسی زیادی دارند. پسران در روابط دوستی به هوس و غریزه جنسی خود بیشتر بها می‌دهند و پس از اولین ارتباط جنسی دچار وابستگی جنسی می‌شوند یعنی رابطه جنسی آنها گسترده‌تر می‌شود. آنها در تمامی ملاقات‌های بعدی دنبال فرصتی برای تأمین این نیاز هستند و تا زمانی که طرفشان پاسخ‌گوی این نیاز باشد این رابطه ادامه دارد. اما هر زمان که طرفشان از رابطه جنسی خودداری کند یا اخلاق و رفتار پسر تغییر می‌کند یا مدام بهانه‌گیری می‌کند یا آن رابطه را برهم می‌زند. دختران تا زمانی که به فردی احساس نداشته باشند و وابستگی احساسی پیدا نکنند نمی‌توانند رابطه جنسی را با آن فرد تجربه کنند. ترجیح می‌دهند این رابطه از روی عشق و دوطرفه باشد. از اینکه بدون احساس تن به چنین رابطه‌ای بدهند بیزارند. دختران پس از رابطه جنسی دچار وابستگی بیشتری می‌شوند و بیشتر دوست دارند مورد توجه احساسی طرف مقابل قرار بگیرند. در اکثر روابطی که در آن رابطه جنسی را تجربه کرده‌اند ولی رابطه دوستی آنها به اتمام رسیده دچار افسردگی موقتی می‌شوند. بیشتر تمایل دارند دوست داشته شوند تا اینکه دوست بدارند. آنها‌ می‌توانند بارها حس عاشقی را تجربه کنند. این در حالی است که پسرها فقط یک‌بار عاشق می‌شوند و اولین عشق را فراموش نمی‌کنند. آنها اگر واقعاً کسی را دوست داشته باشند، هرکاری برای به‌دست‌آوردنش می‌کنند و به‌اصطلاح به آب و آتش می‌زنند. ولی اشکال اینجاست که همه انرژی خود را قبل از ازدواج صرف طرف می‌کنند. نیازهای احساسی و حتی جنسی زنان پس از ازدواج بیشتر از دوران قبل از ازدواج است، به همین دلیل است که مدام از سردی همسر خود شکایت دارند. دختران قبل از ازدواج تمایل دارند طرفشان به‌سمت آنها بیاید، که این مورد بعد از ازدواج دگرگون می‌شود؛ این زنان هستند که به‌سمت همسر خود می‌روند و مردان در این‌باره تلاشی نمی‌کنند. نکته بسیار مهم اینکه بسیاری از دخترها و پسرها با شنیدن این مطالب و بررسی آسیب‌های جدی این روابط می‌گویند: از کجا معلوم که این آفات در دوستی ما به‌وجود آید؟ هر قاعده‌ای استثنایی دارد؛ از کجا معلوم که ما استثنای این قاعده نباشیم؟ این افراد گمان می‌کنند که رابطه آنها از روابط دیگران عمیق‌تر و مستحکم‌تر بوده و فقط روابط دیگران، سست و بر پایه علاقه جنسی بنا شده است. دختر می‌گوید: دوستم گفته، که فقط مرا به‌خاطر خودم می‌خواهد نه برای سوء‌استفاده جنسی. در مقابل پسر هم می‌گوید: بیچاره دختر، نمی‌داند هدف واقعی من ازدواج و خوشبخت‌ کردن او نیست. حالا که پسر اعتماد دختر را جلب کرده است و با زرنگی هم به دختر قبولانده که او را زن آینده‌اش می‌داند و به‌عنوان شریک زندگی دوستش دارد، زمینه را برای منظورش مهیا می‌بیند و به او می‌گوید که ما اکنون از طریق قلب‌هایمان باهم زن و شوهر هستیم، چرا تا فراهم ‌شدن زمینه ازدواج، خودمان را از لذت جنسی محروم کنیم. بیا از همین حالا رابطه‌ای جنسی برقرار ‌کنیم. متأسفانه بعضی از دخترها هم برای اینکه رضایت پسر را جلب کنند مرتکب این اشتباه بزرگ می‌شوند و تقاضای رابطه جنسی او را قبول می‌کنند. غافل از اینکه پسرها هیچ‌وقت با کسی که قبلاً با او دوست بوده‌اند و یا رابطه جنسی داشته‌اند، هرگز ازدواج نمی‌کنند. متأسفانه بعضی از دخترها هم برای اینکه رضایت پسر را جلب کنند مرتکب این اشتباه بزرگ می‌شوند و تقاضای رابطه جنسی او را قبول می‌کنند. غافل از اینکه پسرها هیچ‌وقت با کسی که قبلاً با او دوست بوده‌اند و یا رابطه جنسی داشته‌اند، هرگز ازدواج نمی‌کنند و برای ازدواج هم به‌دنبال دختری هستند که قبلاً با کسی رابطه نداشته است. دخترها نیز با این اشتباه نه ‌تنها خودشان را ارزان فروخته‌اند، بلکه پسران با دیدن این رفتار، آنها را افرادی هرزه تلقی می‌کنند. چون پسرها این کار دختران را به‌حساب سست ‌بودنشان می‌گذارند و می‌گویند، اگر فرد دیگری هم این تقاضا را داشته باشد، احتمال دارد که به او هم جواب مثبت بدهد. البته مطلب بالا، یکی از حالات دوستی دختر و پسر بود که پسرها با وعده ازدواج، دخترهای جوان را خام می‌کنند و به سوءاستفاده جنسی از آنها می‌پردازند. حالات دیگری هم برای این رابطه قابل تصور است، که در زیر به چند نمونه از آن اشاره می‌کنیم: الف) برخی دخترها می‌دانند که پسرها قصد ازدواج ندارند و پسرها نیز علناً به طرف مقابلشان می‌گویند که قصدشان از این دوستی برای شناخت و ازدواج نیست. آنها فقط برای خوش‌گذرانی باهم شریک جنسی و دوست می‌شوند و به‌ این طریق می‌خواهند از تنهایی دوران مجردی فرار کنند. بعضی از دخترها حاضر به دوستی با این قبیل پسرها هستند و قصدشان را از این رابطه، تخلیه احساسات و ارضای غیراخلاقی جنسی خودشان معرفی می‌کنند. آنها گمان می‌کنند هر‌کاری که غریزه‌شان بخواهد، می‌توانند بکنند و می‌گویند: شوهر آینده‌مان از کجا خواهد فهمید که ما در گذشته روابط جنسی داشته‌ایم؟ تا آنجا که بتوانند، با جنس مخالف رابطه برقرار می‌کنند، ضمن اینکه مخارج خوش‌گذرانی خود را از طریق تن‌فروشی تأمین می‌کنند و به‌اصطلاح، با یک تیر دو نشان می‌زنند. آنها با خود می‌گویند بعد از ازدواج، این‌طور روابط را کنار خواهیم گذاشت. ولی نمی‌دانند حتی اگر هم بخواهند، دوست‌پسرشان از این روابط، به‌ این سادگی‌ها ـ بعد از ازدواج آنها ـ نخواهند گذشت. اتفاقاً می‌گویند اکنون موانع هم از میان برداشته شده و وقت برداشت محصول نقشه‌های شوم گذشته‌مان است‌. چراکه برخی از پسرها خیلی زرنگ هستند و بیشتر برای بعد از متأهل‌شدن دختر برنامه‌ریزی می‌کنند؛ در دوران دوستی از او عکس یا فیلم تهیه می‌کنند و این مدارک را برای بعد از ازدواج دخترها به‌منظور اخاذی جنسی نگه می‌دارند و در وقت مناسب طی تماسی با دختر، تهدید می‌کنند که اگر با آنها رابطه جنسی برقرار نکند، عکس، فیلم و یا صدای ضبط‌شده او را به همسرش می‌دهند. فاش‌شدن این موضوع عواقب وحشتناکی را برای دختر در پی خواهد داشت. باعث می‌شود زندگی مشترک او نابود و در بین فامیل آبرویش از بین برود و به دلیل خیانتش، برای ازدواج مجدد، به‌ سراغش نخواهد رفت. اینجاست که دختر به‌رغم میل باطنی، برای فاش‌نشدن رابطه دوران مجردی‌اش، به رابطه جنسی با دوست‌پسر قبلی‌اش تن می‌دهد و خیانت آن دختر مجدداً در دوران متأهلی رقم می‌خورد. فاش‌شدن این خیانت مجدد، ممکن است خودکشی دختر را به دنبال داشته باشد. ب) در بین دخترها کسانی هستند که از سادگی و پاکی بعضی از پسرها سوء‌استفاده و آنها را در دام عشق پوشالی خودشان گرفتار می‌کنند. هر روز به بهانه‌های مختلف از جمله سالگرد تولد، جشن تولد فلان دوست، خرید لوازم آرایشی ـ بهداشتی، خوش‌گذرانی در کافی‌شاپ، خرید کارت شارژ موبایل و... شروع به خالی‌کردن جیب پسرها می‌کنند. این کار آنها هم بدون هزینه نیست و باید در عوض نیازهای جنسی پسر را برآورده کنند؛ که آن‌هم به قیمت از‌دست‌دادن نجابتشان تمام می‌شود. ج) تعداد اندکی از پسرها با نشان‌دادن جسارت، محبت، عشق پاک و... همه عمرشان را به‌پای معشوقشان می‌گذارند. تعداد این دسته از افراد، خیلی کم است، چون پسرها اگر واقعاً کسی را دوست داشته باشند، با او دوست نمی‌شوند، سعی می‌کنند با آنکه دوستش دارند ازدواج کنند. در این گروه هم آفاتی وجود دارد، در برخی از موارد دخترها با دیدن یک پسر خوش‌ تیپ‌تر، شیفته می‌شوند و به پسر عاشق‌پیشه پشت می‌کنند.میگنا.به وفادار ماندن این دخترها هم نمی‌شود اعتماد کرد. بعضی از دخترها نیز در دوستی با پسری که قصد شناخت برای ازدواج دارد، همان رفتاری را بروز می‌دهند که انگار در میهمانی هستند. د) دختر و پسر رابطه دوستی‌شان را با جنس مخالف، به رابطه دوستی با دو هم‌جنس تشبیه می‌کنند و می‌گویند ما اصلاً احساس نمی‌کنیم که با جنس مخالف دوست هستیم ما یک دوست اجتماعی هستیم؛ براساس خلقت انسان، هر جنس فقط برای جنس مخالفش نیروی جاذبه تولید می‌کند نه برای هم‌جنس خودش، بنابراین دختر و پسر هم اگر هم‌جنس‌اند، پس چرا برخلاف طبیعت همدیگر را دفع نمی‌کنند، بلکه بالعکس همدیگر را جذب می‌کنند؟! پس هر عقل سالمی تأیید می‌کند که این حرف برخلاف طبیعت و کذب محض است. ه) دخترها و پسرها برای کسب تجربه و مهارت در زندگی باهم دوست می‌شوند، ولی نمی‌دانند که همیشه اولین تجربه‌ها هستند که به یاد می‌مانند. آنها تجربه‌های به یادماندنی را با فرد بیگانه‌ای تجربه می‌کنند نه با بهترین یارشان. آن چیزی که از یاد این دختران و پسران فراموش شده، جایگاه تعهد و وفاداری به همسر آینده‌شان است. آنها این موضوع را باید بدانند که اگر می‌خواهند همسر آینده‌شان هم متعهد باشد و به آنها وفادار بماند، باید خودشان هم متقابلاً به آنها وفادار باشند. و) بالاخره گروه آخر مربوط به پسرهایی است که هیچ‌چیز به جز ارضای جنسی و خوش‌گذرانی برایشان مهم نیست و اصلاً خودشان را در قیدوبند تشکیل خانواده نمی‌دانند. هر روز با یکی هستند و تا آخر عمر هم تنوع‌طلب باقی می‌مانند. این افراد، مشتریان زن خاص خودشان را دارند و هیچ‌وقت هم سیر نمی‌شوند مگر در زیر خروارها خاک. در انتهای این بحث سنگین و پرپیچ ‌و خم باید بگوییم، آن چیزی که از یاد این دختران و پسران فراموش شده، جایگاه تعهد و وفاداری به همسر آینده‌شان است. آنها این موضوع را باید بدانند که اگر می‌خواهند همسر آینده‌شان هم متعهد باشد و به آنها وفادار بماند، باید خودشان هم متقابلاً به آنها وفادار باشند. این‌طور نیست که به تبع نفس، در مجردی هرکاری که خواستیم انجام دهیم و بعد انتظار داشته باشیم که در زندگی مشترکمان یک فرد پاک و مقدس نصیب‌مان شود.

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 12:14 | |







دختران روسی

یکاترینا آندرییوا : یکاترینا ۲۷ ماه نوامبر سال ۱۹۶۱ میلادی در مسکو متولد شد. پدرش در سمت معاون رئیس سازمان عرضه و توزیع سوخت گاز برای اقتصاد ملی اتحاد شوروی کار می کرد و مادرش خانه دار بود. سنن خانوادگی برای کاتیا اهمیت زیادی داشتند. از دوران کودکی می دانست که جدش از طرف پدری صاحب معدن سنگ در اورال بود. از مرمر معدن او ایستگاه راه آهن کیف و پستخانه مرکزی ساخته شده است. حرفه کاتیا با به پایان رساندن دانشکده تاریخ دانشگاه دولتی مسکو تز خود را در باره پروسه « نورنبرگ» نوشت و در دادستانی کل در بخش بازرسی کار کرد. کنکوری برای انتخاب گوینده در تلویزیون مرکزی برگزار شد. ظاهر کاتیا ابتدا مانع از کارش دراین حرفه می شد.به گزارش پارس ناز او مجبور شد موهای فرفری و پیراهن های زیبای رمانتیک را با یک سبک خشک اداری عوض کند که حالا در زندگی خصوصی هم از آن پیروی می کند. ماجرای عاشقانه کاتیا به علت سیستم بروکراتیک روسیه نمی توانست طی دو سال ازدواج خود با دوشکو پروویچ از صربستان را به ثبت برساند. نامزدی آنها سه سال طول کشید. کاتیا با لذت تمام در باره برخورد خاص صرب ها نسبت به زنان تعریف می کند و می گوید که هر روز ، شوهرش به او هدیه می دهد، اگر نه ستاره آسمان را ، حداقل تکه کوچکی از آن را. وقتی کاتیا در تلویزیون برنامه دارد، تماشای تلویزیون برای دوشکو، شوهرش ممنوع است. یکاترینا معتقد است که شوهرش حتی از طریق اکران تلویزیون ، او را تحت تأثیر قرار می دهد. والریا : ۱۷ ماه آوریل سال ۱۹۶۹ میلادی در « اتکارسک» ساراتوف بدنیا آمد. او که دختر موسیقی دانان آکادمیک بود نواختن پیانو را در دوران کودکی آموخت و به باله و کلاسیک و مسکو فکر می کرد.حرفه والریا از مدرسه موسیقی « گنسینیخ» فارغ التحصیل شد که یوسف کابزون و گلن ولیکانوف « آواز استراد» را به او یاد دادند. الکساندر شولگین، شوهرش از آلا – خواننده والریا – « خواننده ای که همه در انتظارش بودند» را آفرید. راه والریا در استراد از پروژه های انگلیسی آغاز شد – اوایل سال های ۱۹۹۰ میلادی به نظر می رسید که باید ابتدا غرب را تسخیر کرد و روسیه همیشه هست. اما آلبوم « سمفونی تایگا» زیاد مورد توجه قرار نگرفت. ترانه ای از اولین آلبوم روسی « آنا» ( که به افتخار دختر والریا و شولگین نامیده شده بود) تا کنون از برنامه های موزیکال رادیویی پخش می شود. در سال ۲۰۰۱ میلادی، والریا طی جنجال پر سر و صدایی طلاق گرفت و صحنه را ترک کرد. اما پس ازدو سال باتهیه کننده جدید یوسف پریگوژین دوباره روی صحنه ظاهر شد و با او ازدواج کرد. ماجرای عاشقانه حرفه والریا ارتباط تنگاتنگی با وضعیت خانوادگی او دارد. مردم نگران جدایی او از شولگین بودند و ابتدا به پریگوژین اطمینان نمی کردند و به عکس های خانوادگی آنها باور نداشتند. ارتباط والریا با یوسف با این سوال والریا شروع شد : « اگر من از شخص دیگری خوشم بیاید، آنوقت چی؟» پاسخ چنین بود: من تو را آزاد می کنم، هنر تو و منافع مالی تو آسیبی نخواهد دید و همیشه دوست تو باقی خواهم ماند». با این پاسخ مردم نفس راحتی کشیدند. اولگا فادییوا : ۱۵ ماه اکتبر سال ۱۹۷۸ میلادی در مینسک متولد شد. والدین اولگا، آرتیست های تئاتر باله هستند. اولگا در دوران کودکی آرزو داشت بالرین شود اما نتوانست از عهده امتحان ورودی هنرستان باله بر بیابد. این شکست سخت او را بیمار کرد و یک هفته با تبی ۴۰ درجه دست بگریبان بود.حرفه اولگا فادییوا، در مدرسه عالی تئاتر تحصیلات خود را ادامه داد و اولین نقش خود را در نمایشنامه ای بازی کرد که توسط استادان این مدرسه عالی نوشته شده بود. اولگا، نقش قهرمان زن این نمایشنامه « سانتا» را در « سالار مگس ها » بر اساس داستان « گولدینگ» اجرا کرد. اولین نقش او در سینما – نقش معلمی در فیلم مارگاریتا قاسمووا به نام « ستاره زهره» بود. اولگا آکادمی هنر بلاروسی را به پایان رساند و از سال ۲۰۰۰، هنرپیشه تئاتر ملی آکادمیک به نام یانکین کوپال است. در تئاتر در نمایشنامه های « دوشیزه عجیب و غریب سویج»، « اس. بی»، « ایونا، پرنسس بورگوندی»،« پیش از باران» هنرنمایی کرده است. در سال ۲۰۰۰ میلادی، اولگا در سریال تلویزیونی « کمک فوری» در نقش ماشای کارآموز هنرنمایی کرده است. پس از آن، در سریالهای « هتل برآوردن آرزو» و « قانون» ایفای نقش کرده است. بینندگان پس از سریال « سربازان» به او توجه نشان دادند. در این سریال، فادییوا، نقش ایرینا پیلیووای دکتر را بازی کرده است. سریال « سرباز -۲» موفقیت او را بیشتر کرد. اما اولگا قصد ندارد فعلاً به مسکو منتقل شود و کار در تئاتر را برای خود مهمتر می داند. ماجرای عاشقانه اولگا در سالهای دانشجویی ازدواج کرد. اما چیز دیگری در باره زندگی شخصی او نمی دانیم. زیرا این هنرپیشه دوست ندارد در باره زندگی اش برای خبرنگاران تعریف کند.آکسانا هفدهم ماه دسامبر سال ۱۹۷۷ میلادی در پسکوف روسیه بدنیا آمد. آکسانا را مادرش – پرستار بیمارستان روانی، مادربزرگ و پدربزرگش بزرگ کردند. پدر آکسانا، وقتی او دو سالش بود خانواده را ترک کرد.حرفه در سال ۱۹۹۷ میلادی، آکسانا با دریافت مدال طلا، مدرسه پلیس پسکوف را به پایان راسند و وارد دانشگاه وزارت کشور روسیه در سنت پطربورگ شد. او تحصیل خود را در دانشکده مدیریت ارگان های شهری و محلی وزارت کشور ادامه داد. در سال ۱۹۹۹ میلادی ، آکسانا فدرووا، در کنکور « ملکه پطربورگ» برنده شد و در سال ۲۰۰۱ میلادی از عنوان «ملکه روسیه» برخوردار شد. در سال ۲۰۰۲ « ملکه گیتی» شد. البته به علت خودداری از شرکت در برنامه هایی که در چارچوب این کنکور می بایست اجرا می شدند، چهار ماه بعد این عنوان از آکسانا برنده عنوان « ملکه گیتی» پس گرفته شد و به زوستین پاسک از پاناما داده شد. آکسانا : به عنوان مجری برنامه « شب بخیر بچه ها» کار کرده است و در سریال « دختر زشت» ایفای نقش کردهاست، اما حرفه حقوقدان را فراموش نکرده است. در حال حاضر، او سرگرد، نامزد علم حقوق و دانشیار دانشگاه وزارت کشور سنت پطربورگ است.ماجرای عاشقانه رابطه عاشقانه با فیلیپ توفت دانشجوی آلمانی و پسر صاحب کارخانه داروسازی را با جدیدت تمام پنهان نگه م یداشت. بر طبق خبرهایی، آنها در ضبط برنامه « رقص با ستارگان» باهم آشنا دشند که در آن آکسانا با آلکساندر لیتوینکو می رقصید که در آن زمان رابطه جدی با او برقرار بود. بنا به اخبار دیگری، در استراحتگاه اسکی اطریش، آنها با هم آنشا دشند. بهرحال، آکسانا گفت که این عشق در نگاه اول بود. اوایل تابستان سال ۲۰۰۷ میلادی، مراسم نامزدی ا«ها در پطربورگ برگزار شد و ۱۰ ماه اوت در حومه مونیخ، مراسم ازدواج آکسانا و فیلیپ برگزار شد.به گزارش پارس ناز تا فیلیپ دانشگاه روستوک را به اتمام نرساند ، زوج جوان قصدندارند خانه مشترکی داشته باشند. آنا کووالچوک : پانزدهم ماه ژوئن سال ۱۹۷۷ میلادی در شهر « نویشترلیتس» آلمان دمکراتیک بدنیا آمد. آنا از خانواده معلمان است. مادرش – مربی کودکستان و پدرش استاد، پدربزرگش مدیر مدرسه است. دوران کودکی آنا در ایروان، مسکو و لنینگراد سپری شد. آنا در آرزوی آن بود که مهندس انفورماتیک شود و قصد داشت در انستیتوی پلی تکنیک تحصیل کند، اما دوستش او را تشویق کرد امتحان ورودی انستیتوی تئاتر لنینگراد را بدهد ( که اکنون آکادمی هنر تئاتر سنت پطربورگ می باشد).حرفه آنا در سال ۱۹۹۸ میلادی، پس از پایان آکادمی، وارد گروه تئاتر به نام » لن ساوت» شد. در زمان حاضر، او هنرپیشه اول این تئاتر است. آنا بهترین نقش خود در این تئاتر را نقش « لیلیت» در نمایشنامه « تختخوابی برای سه نفر» بر اساس نمایشنامه میلوراد پاویچ می داند. آنا اولین نقش خود در سینما را در فیلم « عشق ، شر است» بازی کرد. معروف ترین نقش او در سینما، ایفای نقش بازرس ماریا شوتسووا در سریال « اسرار بازرسی» بود که آنا به شکل بسیار ماهرانه ای برای ایفای نقش قهرمان سریال دست به یک حیله گری کوچک می زند. قهرمان سریال، زنی بالای ۳۰ سال است. در حالی که در آن زمان، آنا فقط ۲۲ سال داشت، اما توانست « مسن تر» شود. او آرایش مویش را تغیر داد و وقتی در امتحان انتخاب هنرپیشه برای این نقش شرکت کرد، نوشت ۲۹ سال دارد.ماجرای عاشقانه این هنرپیشه در زمان ورود به انستیتوی تئاتر لنینگراد با آناتولی ایلچنکو آشنا شد.بزودی آنها همکلاسی و باهم دوست شدند و بعد همراه یکدیگر اتاقی در یک خانه اشتراکی اجاره کردند. اما در سال ۱۹۹۸ میلادی، ازهم جدا شدند: آنا در لنینگراد (پطربورگ کنونی) باقی ماند و آناتولی برای کار در تئاتر مسکویی واقع در جنوب –غرب مسکو راهی پایتخت شد. اما یکسال بعد، عاشقان فهمیدند که بدون یکدیگر نمی توانند زندگی کنند و تصمیم گرفتند ازدواج کنند. شوهر جوان به کار در رشته نفت رو آورد و آنا به حرفه موفقیت آمیز هنرپیشگی ادامه داد. « زلاتا»، دختر آنا و آناتولی عملاً در کادر بدنیا آمد: صحنه تولد کودک در سریال « اسرار بازرسی» نشان داده شده است. بلافاصله پس از آن زن و شوهر ازهم جدا شدند. دیرتر ایلچنکو ، زن سابقش را متهم به آن کرد که آنا او را مجبور به ترک شغلش کرده بود و می خواست که او از مسکو به سنت پطربورگ برود. اولگا بودینا : هنرپیشه روسیه ۲۲ ماه فوریه سال ۱۹۷۵ میلادی در شهر « اودینتسوف» استان مسکو بدنیا آمد.مادرش حسابدار و پدرش مهندس ساختمان اکیداً مخالف آن بودند که دخترشان هنرپیشه شود. پدر اولگا می گفت که وظیفه زن – خانه داری است. پس از پایان مدرسه، والدین اولگا اجازه آن را ندادند که دخترشان وارد مدرسه عالی تئاتر شود.حرفه در سال ۱۹۹۷ میلادی اولگا بودینا با وجود مخالفت والدینش، هنرستان تئاتر « شوکینسکی» را به پایان رساند. هنوز دانشجو بود که در نقش شاهزاده کبیر آناستاسیا در فیلم گلب پانفیلوف به نام « رومانوف ها. خانواده ونتسنوسن» هنرنمایی کرد. سپس در فیلم های بیوگرافی ،ایفای چند نقش کوچک به اولگا محول شد. بودینا در سال ۲۰۰۰ میلادی با هنرنمایی در سریال « مرز. ماجرای عاشقانه تایج» به شهرت رسید. سپس در فیلم ساخته آلکسی اوچیتل به نام « دفتر خاطرات زنش» نقش معشوقه بونین – گالینا پلوتنیکووا را بازی کرد. در سال ۲۰۰۲ میلادی بنا به رتبه بندی شبکه اول تلویزیون روسیه، بودینا بهترین هنرپیشه سال شناخته شد و جایزه « نیکا» و « تفی» را دریافت کرد و دو بار برای دریافت « اسکار» کاندید شد. اولگا بودینا برنده نشان دولتی روسیه، عضو اتحادیه سینماتوگران است.علاوه بر آن، او نویسنده کتاب « حاملگی سخنگو» ست که در انتشاراتی « اکسمو» به چاپ رسیده است. روابط خصوصی تاجر الکساندر نائوموف وقتی معلوم شد که اولگا حامله است با او ازدواج کرد. پس از عروسی ، اولگا به خانه ییلاقی نائوموف در حومه مسکو نقل مکان کرد، اما زندگی زناشویی مدت طولانی ادامه نیافت. سخاوتمندی دوران نامزدی به خساست فوق العاده عجیبی پس از ازدواج مبدل شد که اولگا را وحشت زده کرد. پس از طلاق، اولگا همراه پسرش به نزد والدین خود در «اودینتسوف» رفت. در سال ۲۰۰۶ میلادی، اولگا دوباره به صحنه سینما برگشت. آلینا کابایوا : پدر آلینا، فوتبالیست است که در تیم تاشکندی « پاختاکور» بازی می کرد و بعد در « دنپر». اینک در تاشکند به عنوان مربی کار می کند. مادر آلینا در سالهای جوانی بطور حرفه ای باسکتبال بازی می کرد.حرفه آلینا از سن ۱۲ سالگی در مسکو زندگی می کند و نزد بهترین مربیان روسیه – ایرینا وینر و ورا شاتالینا تعلیم دیده است. از سال ۱۹۹۶ میلادی عضو تیم منتخب روسیه است. قهرمان مطلق پنج باره اروپا، قهرمان مطلق دوباره جهان است. در المپیاد سال ۲۰۰۰ میلادی در سیدنی، حلقه از دستش افتاد و مدال برنز به او رسید و در سال ۲۰۰۴ میلادی در آتن، قهرمان المپیک شد. در همان سال قهرمان جهان در هنرنمایی تک نفره و گروهی ژاپن شد. آلینا از شرکت در بازیهای پکن به علت آسیب زانو خودداری ورزید. نشان « به خاطر ادای سهم در قبال وطن» درجه چهارم به آلینا اعطا شده است.در سال ۲۰۰۶ میلادی آلینا به عنوان نماینده دومای کشوری از طرف حزب « روسیه واحد» انتخاب و معاون رئیس کمیته دومای کشوری در امور جوانان شد. روابط خصوصی در سال ۲۰۰۴ میلادی، آلینا تصمیم گرفت از ورزش بزرگ استراحت کند. خیلی ها این تعطیلی را با زندگی خصوصی این ورزشکار مرتبط دانستند. آلینا عاشق شالوو موسلیانی ، کاپیتان پلیس شده بود که پس از چندی آنها ازدواج خود را اعلام کردند و در یکی از روزنامه ها مصاحبه کاملی با همسر شالوا منتشر شد. اما داماد که تا آن موقع معلوم شد زن دارد، طلاق گرفت، ولی ارتباط دوستانه خود با همسر سابقش را حفظ کرد.شایعات مربوط به روابط خراب آلینا و شالوو همانا با این ماجرا در ارتباط است. آلینا گفت: هر زنی همیشه باید زن باقی بماند و جذاب، مهربان و برازنده باشد و خانواده خود را دوست داشته باشد. به عقیده من، هر زنی به شکل خاص خود زیباست، زیرا قبل از هر چیز زن است و همیشه باید زن باقی بماند.علت چنین عقیده محافظه کارانه ساده چیست؟ شاید در ریشه های شرقی ؟ آلینا در پاسخ به این سئوال گفت: « افتخار می کنم که از تربیت شرقی برخوردار شدم. از دوران کودکی به من آموختند، فروتن باشم، به والدین احترام بگذارم. همچنین به من آموختند به مردان احترام بگذارم. همانا احترام و نه اینکه غلام حلقه بگوش باشم». قهرمان المپیک در باره اینکه چه چیزی برای زنان مهم است گفت: استقلال و خودشکوفایی . وقتی می توانستم در ورزش به موفقیت برسم، خوشبخت بودم و به خود افتخار می کردم…هر چند زن، نماینده جنس لطیف است، زمان فرق می کند و گاهی باید محکم و صبور بود.پس معلوم می شود علت فقط در تربیت شرقی نیست. موفقیت های ورزشی و کار و زحمت زیاد، تا حدودی جایگزین تجربه خانگی شده است. این همان چیزی است که آلینا را تغییر داده است و به گفته جامعه شناسان او را « رهبر آشکار عقاید» کرده است. آلینا گفت: « آنطور که در بین ما ورزشکاران معمول است، به خاطر چشمان زیبا امتیار نمی دهند». با ظاهر شدن آلینا در صحنه بین المللی ورزش، دیگر ورزشکاران مجبور شدند خود را از نظر مهارت ورزشی به کابایوا برسانند. به این ترتیب ژیمناستیک هنری از معیار ارزیابی دیگری برخوردار شد- ورزشکاران مجبور شدند حرکات خود را با انعطاف تر ، فنی تر و زیباتر کنند. انسانی که به معنای واقعی کلمه دنیای ورزشی را تکان داده است از نفوذ زیادی بر جامعه برخوردار است. زیرا ورزش – نمونه درخشان زندگی روشنی است که جریان دارد، یعنی زمانی که امکان « پرواز به حد کمال» بروز می کند و می توان دست به معجزه زد. به این ترتیب گذار او به سیاست – ادامه منطقی حرفه ورزشی اوست. حرفه سیاسی آیا این ورزشکار، کامسومول و صاف و ساده زیبارو آماده است قدرت و نیروی خود را در این سمت جدید بکارگیرد؟ آلینا گفت: « به اندازه کافی در ورزش انرژی مصرف کردم و دلم می خواست به کار جدیدی بپردازم. و به این دلیل تصمیم گرفتم به کشورم خدمت کنم». البته نمایندگی در دومای کشوری و سمت ریاست در شورای اجتماعی « گروه رسانه ملی» فعلاً کار مدیریت و تازه های ایدئولوژیکی را در نظر نمی گیرد. آلینا به عنوان یک شخصیت اجتماعی وظایف خود را اینگونه برمی شمارد: « جلب توجه جامعه به مسائل جوانان»، « ایجاد حداکثر امکانات برای خود شکوفایی جوانان» و دستیابی به این هدف که تلویزیون « به احیای ارزش های معنوی» بپردازد. زمان اجرای چنین « ایدئولوژی» ابتدایی و خوبی فرا رسیده است. البته شورای اجتماعی به آسانی می تواند پوشش معمولی برای کارمندان و تهیه کنندگان شود. بهرحال آلینا کابایوا، زنی با اراده و مستقل از شانس کافی برای انجام کارهای واقعی برخوردار است. نه فقط باصطلاح «چهره» حزب یا شورای اجتماعی بودن که اغلب ورزشکاران در چنین نقش هایی ظاهر می شوند و « چهره» خود را به سازمان های رسمی می فروشند، بلکه بطور صادقانه برای کشور فایده ببار آورد. این کار ممکن است، زیرا فقط حقیقت ظاهر شدن آلینا کابایوا در مسابقات کودکان، اعتبار ورزش کودکان را موثرتر از هر گونه دستور کارمند رسمی بالا می برد. فقط کافیست به هیجان و شگفتی که روی صورت دختر بچه ها ظاهر می شود نگاه کرد که اولین گام ها را در ژیمناستیک برمی دارند. آلینا نیازی به آن ندارد که حرفی عاقلانه بزند و یا توصیه ای به آنها بکند- بچه ها با دیدن او به وجد می آیند.

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 12:0 | |







خیانت

داستان خیانت یک دختر بی صفت به یک پسر بیچاره و عاشق پستتوسط mosi_mj » دوشنبه بهمن ماه 4, 1389 5:09 pm (این داستان مربوط به من نیست اما بدونید فقط پسرا نیستن که خیانت میکنن) این حكایت خیانت اونی هستش كه تمام زندگیم رو با خیانتش بهم ریخت خدایا به حق آبروی حضرت زهرا ،آبروی خودش و خانوادش رو ببر. یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت اصلا نمیدونست عشق چیه عاشق به کی میگن تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید هرکی که میومد بهش میگفت من یکی رو دوست دارم بهش میگفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست.... روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی توی یه خیابون خلوت و تاریک داشت واسه خودش راه میرفت که یه دختری اومد و از کنارش رد شد پسر قصه ما وقتی که دختره رو دید دلش ریخت و حالش یه جوری شد انگار که این دختره رو یه عمر میشناخته حالش خراب شد اومد بره دنبال دختره ولی نتونست مونده بود سر دو راهی تا اینکه دختره ازش دور شد و رفت اون هم همینجوری واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خیابون اینقدر رفت و رفت و رفت تا اینکه به خودش اومد و دید که رو زمین پر از برفه رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد همش به دختره فکر میکرد بعضی موقع ها هم یه نم اشکی تو چشاش جمع می شد چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوری بود تا اینکه باز دوباره دختره رو دید دوباره دلش یه دفعه ریخت ولی این دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن توی یه شب سرد همین جور راه میرفتن و پسره فقط حرف میزد دختره هیچی نمیگفت تا اینکه رسیدن به یه جایی که دختره باید از پسره جدا میشد بالاخره دختره حرف زد و خداحافظی کرد پسره برای اولین توی عمرش به دختره گفت دوست دارم دختره هم یه خنده کوچیک کرد و رفت پسره نفهمید که معنی اون خنده چی بود ولی پیش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد اون شب دیگه حال پسره خراب نبود چند روز گذشت تا اینکه دختره به پسر جواب داد و تقاضای دوستی پسره رو قبول کرد پسره اون شب از خوشحالیش نمیدونست چیکار کنه از فردا اون روز بیرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد اولش هر جفتشون خیلی خوشحال بودن که با هم میرن بیرون وقتی که میرفتن بیرون فکر هیچ چیز جز خودشون رو نمی کردن توی اون یه ساعتی که با هم بیرون بودن اندازه یه عمر بهشون خوش میگذشت پسره هرکاری میکرد که دختره یه لبخند بزنه همینجوری چند وقت با هم بودن پسره اصلا نمی فهمید که روز هاش چه جوری میگذره اگه یه روز پسره دختره رو نمیدید اون روزش شب نمیشد اگه یه روز صداش رو نمیشنید اون روز دلش میگرفت و گریه میکرد یه چند وقتی گذشت با هم دیگه خیلی خوب و راحت شده بودن تا این که روز های بد رسید روزگار نتونست خوشی پسره رو ببینه به خاطر همین دختره رو یه کم عوض کرد دختره دیگه مثل قبل نبود دیگه مثل قبل تا پسره بهش میگفت بریم بیرون نمیومد و کلی بهونه میاورد دیگه هر سری پسره زنگ میزد به دختره دختره دیگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نمیزد و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه از اونجا شد که پسره فهمید عشق چیه و از اون روز به بعد کم کم گریه اومد به سراغش دختره یه روز خوب بود یه روز بد بود با پسره دیگه اون دختر اولی قصه نبود پسره نمیدونست که برا چی دختره عوض شده یه چند وقتی همینجوری گذشت تا اینکه پسره یه سری زنگ زد به دختره ولی دختره دیگه تلفن رو جواب نداد هرچقدر زنگ زد دختره جواب نمیداد همینجوری چند روز پسره همش زنگ میزد ولی دختره جواب نمیداد یه سری هم که زنگ زد پسره گوشی رو دختره داد به یه مرده تا جواب بده پسره وقتی اینکار رو دید دیگه نتونست طاغت بیاره همونجا وسط خیابون زد زیر گریه طوری که نگاه همه به طرفش جلب شد همونجور با چشم گریون اومد خونه و رفت توی اتاقش و در رو بست یه روز تموم تو اتاقش بود و گریه میکرد و در رو روی هیچکس باز نمیکرد تا اینکه بالاخره اومد بیرون از اتاق اومد بیرون و یه چند وقتی به دختره دیگه زنگ نزد تا اینکه بعد از چند روز توی یه شب سرد دختره زنگ زد و به پسره گفت که میخوام ببینمت و قرار فردا رو گذاشتن پسره اینقدر خوشحال شده بود فکر میکرد که باز دوباره مثل قبله فکر میکرد باز وقتی میره تو پارک توی محل قرار همیشگیشون دختره میاد و با هم دیگه کلی میخندن و بهشون خوش میگذره ولی فردا شد پسره رفت توی همون پارک و توی همون صندلی که قبلا میشستن نشست تا دختره اومد پسره کلی حرف خوب زد ولی دختره بهش گفت بس کن میخوام یه چیزی بهت بگم و دختره شروع کرد به حرف زدن دختره گفت من دو سال پیش یه پسره رو میخواستم که اونم خیلی منو میخواست یک سال تموم شب و روزمون با هم بود و خیلی هم دوستش دارم ولی مادرم با ازدواج ما موافق نیست مادرم تو رو دوست داره از تو خوشش اومده ولی من اصلا تو رو دوست ندارم این چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم به خاطر اینکه نمیخواستم دلت رو بشکنم پسره همینطور مثل ابر بهار داشت اشک میریخت و دختره هم به حرف هاش ادامه میداد دختره گفت تو رو خدا تو برو پی زندگی خودت من برات دعا میکنم که خوش بخت بشی تو رو خدا من رو ول کن من کسی دیگه رو دوست دارم این جمله دختره همینجوری تو گوش پسره میچرخید و براش تکرار میشد و پسره هم فقط گریه میکرد و هیچی نمیگفت دختره گفت من میخوام به مامانم بگم که تو رفتی خارج از کشور تا دیگه تو رو فراموش کنه تو هم دیگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم باز پسره هیچی نگفت و گریه کرد دختره هم گفت من باید برم و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو دیگه فراموش کن و رفت پسره همین طور داشت گریه میکرد و دختره هم دور میشد تا اینکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت رفت و توی خونه همش داشت گریه میکرد دو روز تموم همینجوری گریه میکرد زندگیش توی قطره های اشکش خلاصه شده بود تازه میفهمید که خودش یه روزی به یکی که داشت برای عشقش گریه میکرد خندیده بود و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گریه میکرد پسره با خودش فکر کرد که به هیچ وجه نمیتونه دختره رو فراموش کنه کلی با خودش فکر کرد تا اینکه یه شب دلش رو زد به دریا و رفت سمت خونه دختره میخواست همه چی رو به مادر دختره بگه اگه قبول نمیکرد میخواست به پای دختره بیافته میخواست هرکاری بکنه تا عشقش رو ازش نگیرن وقتی رسید جلوی خونه دختره سه دفعه رفت زنگ بزنه ولی نتونست تا اینکه دل رو زد به دریا و زنگ زد زنگ زد و برارد دختره اومد پایین و گفت شما پسره هم گفت با مادرتون کار دارم مادر دختره و خود دختره هم اومدن پایین مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل ولی دختره خوشحال نشد وقتی پسره شروع کرد به حرف زدن با مادره داداش دختره عصبانی شد و پسره رو زد ولی پسره هیچ دفاعی از خودش نکرد تا اینکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد و پسره رو برد اون طرف و با گریه بهش گفت به خاطر من برو اگه اینجا باشی میکشنت پسره هم با گریه گفت من دوستش دارم نمیتونم ازش جدا باشم باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد صورت پسره پر از خون شده بود و همینطور گریه میکرد تا اینکه مادر دختره زورکی پسره رو راهی کرد سمت خونشون پسره با صورت خونی و چشم های گریون توی خیابون راه افتاد و فقط گریه میکرد اون شب رو پسره توی پارک و با چشم های گریون گذروند مادره پسره اون شب به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه و گریه میکنه هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش و تا همیشه برای اون میشه هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشد چون به خودش میگفت من یکی رو هنوز بیشتر از خودم دوست دارم و عاشقشم این بود تموم قصه زندگی این پسر این قصه واقعیت داشت

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:56 | |







زیباترین های دنیا

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:56 | |







مگه من خوشگل نیستم؟؟؟/؟

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:51 | |







خیلی نازه نه؟؟؟؟؟

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:50 | |







خیلی نازه نه؟؟؟؟؟

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:49 | |







www.parsnaz.ir - تصاویری از کودکی تا بزرگسالی سلنا گومز خواننده جوان و زیبا

javahermarket


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:45 | |



صفحه قبل 1 ... 40 41 42 43 44 ... 48 صفحه بعد